هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟
زان که بر این پردهی تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمیبینم
وآنچه میبینم نمیخواهم
[هیچ میدانی چرا؟ | شفیعی کدکنی]
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟
زان که بر این پردهی تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمیبینم
وآنچه میبینم نمیخواهم
[هیچ میدانی چرا؟ | شفیعی کدکنی]
من، بر این ابری که این سان سوگوار
اشک بارد زار زار
دل نمیسوزانم ای یاران، که فردا بیگمان
در پی این گریه میخندد بهار.
ارغوان میرقصد، از شوق گلافشانی
نسترن میتابد و باغ است نورانی
بید، سرسبز و چمن، شاداب، مرغان مست مست
گریه کن! ای ابر پربار زمستانی
گریه کن زین بیشتر، تا باغ را فردا بخندانی!
گفته بودند از پس هر گریه آخر خندهایست
این سخن بیهوده نیست
زندگی مجموعهای از اشک و لبخند است
خنده شیرین فروردین
بازتاب گریه پربار اسفند است.
ای زمستان! ای بهار
بشنوید از این دل تا جاودان امیدوار:
گریه امروز ما هم، ارغوان خنده میآرد به بار . . .
[ در پی هر گریه | فریدون مشیری ]
نمیدونم تا حالا منظومه "حیدربابایه سلام" رو خوندین یا نه؟ به احتمالی خیلی زیاد شما هم مثل من فقط چند مصرع خیلی معروف این منظومه رو شنیدین :
حیدربابا ایلدیریملار شاخاندا
سئللر سولار شاققیلدییوب آخاندا
قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه ائلوْزه !
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه
- - -
حیدربابا ، دوْنیا یالان دوْنیادى
سلیماننان ، نوحدان قالان دوْنیادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنیادى
هر کیمسَیه هر نه وئریب ، آلیبدى
افلاطوننان بیر قورى آد قالیبدى
- - -
واقعیت این که منم تا همین دو سه روز پیش، فقط همینها رو از این منظومه بسیار زیبا بلد بودم که بر حسب اتفاق نشستم و چند مصرع دیگه رو خوندم و لذتی بردم وصف ناپذیر. نمیدونم که تجربه زندگی روستایی رو دارین با نه و یا حداقل با رسم و رسومات زندگی روستایی مخصوصا" تو مناطق آذربایجان هم آشنایی دارین یا نه؟ رسم و رسوماتی که شاید الان تو خیلی از روستاها اجرا نمیشه ولی یه زمانی واسه خودشون برو و بیایی داشتن. منم به اقتضای سنم شانس اینو داشتم که حداقل شاهد این مراسمات باشم و با خوندن شعرهای شهریار در حیدربابایه سلام تمام اون خاطرات تو ذهنم زنده بشن.
یک نومنش اینکه تو خونههای قدیمی روستایی معمولا تو سقف یک سوراخی بود که "باجا" میگفتن که هم واسه نورگیری کاربرد داشت و هم برای ارتباطبا هوای آزاد. تو چهارشنبهسوری ها،بچهها چند شال رنگارنگ رو بههم میبستن و از اون سوراخ آویزان می کردند در خونهای همسایهها و فامیل، اونها هم معمولا به اون شال جورابی، شیریتی و آجیلی، میوهای و . . . میبستند. شهریار هم تو این بخش از شهر، به این رسم که "شال ساللاماق" هست پرداخته:
بایرامیدى ، گئجه قوشى اوخوردى
آداخلى قیز ، بیگ جوْرابى توْخوردى
هرکس شالین بیر باجادان سوْخوردى
آى نه گؤزل قایدادى شال ساللاماق !
بیگ شالینا بایراملیغین باغلاماق !
***
شال ایسته دیم منده ائوده آغلادیم
بیر شال آلیب ، تئز بئلیمه باغلادیم
غلام گیله قاشدیم ، شالى ساللادیم
فاطمه خالا منه جوراب باغلادى
خان ننه مى یادا سالیب ، آغلادى
- - -
و خیلی شعر دیگه که همشون جزو خاطرات خیلی خوب و لذتبخشی هستن که تکرارش الان غیرممکنه. زندگی خیلی سخت ولی توام با حوشحالی و سرزندگی.
- - -